از خود به فرا خود رسیدن...



بسم الله

 

هوای پاییز کردم

هوای سرما

دلم گرفته بود و گونی شدم که از نسیم پرسید

هوس سفر نداری؟!

زغبار این بیابان؟

غافل از اینکه نسیم خیلی وقت پیش رفته بود

هوای گرم اینجا دل گرفتن هم دارد

پ.ن: من مینویسم ولی شما باور نکنید.نسیم همیشه می ماند

این گون بود که نسیم را لای غبارها پیدا نکرده بود

نسیم خداباوریست که تا تهش امیدوار می ماند.

و عسی ان تکرهوا شی و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شی و هو شر لکم

سبحانک انی کنت من الظالمین

بقبه اش را خود خدا می خواند❤❤❤

 

پ.ن: به یاد حبیبه❤❤❤


بسم الله

نه آذر!؟

چقدر زیاد نبودم!

نه فاطمه؟!

فکر می کردم ته تهش چند ماه

نه حدود یکسال!

حالا شروع کنم؟

برای کی؟!

چرا؟

بذار اینجا مثل این چند ماه خاک بخوره

قلمم خشک شد وقتی دیدم گذشتم با حالم چقدر فرق داره!

از ترس آینده قلمم خشک شده.از ترس اینکه خودم نباشم!

پ.ن:

آن گاه از خودم ترسیدم

که وقتی باران گرفت

زیر چتر رفتم و ترسیدم از خیس شدن!

آن روز فهمیدم با باران غریبه شدم

با زمین قهر کرده ام

و دیگر خودم را دوست ندارم

حوالی شهریور

که از قضا باران می بارد

کوچه دلتنگی

پلاک صبر


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ارز دیجیتال پکیج برقی آلپ من یک انسان توحیدی هستم! مجله آموزشی یکتا مهندس خسته مواد مهندسی تیوا والقـــلم bangtan boys شرکت اوج زیبایی هزاره سوم